Tuesday, May 29, 2007

No.86 : I'm Choking!

Painted by Francis Bacon

یک چیزی اینجا گیر کرده،درست تو راه نفسم.شایدم تو راه نفس خیلی های دیگه یک چیزی گیر کرده باشه.شاید هم گیر نکرده باشه این رو خود اون خیلی های دیگه میدونن و راه نفسشون که چیزی توش کرده یا نه.البته تا اونجایی که من میدونم هم نسلهای من عموما، یک چیزی تو راه نفسشون گیر کرده.اونهم ته حلقشون که به این راحتیها نمیشه از شرش خلاص بشن.یک عده میدونن چی گیر کرده عده دیگه هم نمیدونن چی.بعضی ها هم که اصلا نمیدونن دارن نفس میکشن و هر آن ممکنه یک چیزی راه نفسشون و ببنده و خلاص!همیشه این حس گیر کردن یک چیزی تو راه نفس آدم،حس گند و مزخرفیه چون وقتی یک چیزی تو راه نفست گیر میکنه و تو این موقعیت دوگانه قرار میگیری، نه راه پس داری نه راه پیش. نه کاملا راه نفست بسته میشه و خلاص!نه راحت میتونی نفس بکشی و خلاص!
کلا راه نفس چیز دورو و پستیه که موجودیت یا عدم وجود یک موجود زنده رو تضمین میکنه.به همین راحتی.مثلا با قورت دادن یک بغض ساده تا سر حد مرگ میری و برمیگردی.البته مشکل از راه نفس ِ.نه بغض مقصرِ نه دلیل بغض فرو خورده به نظر من این راه نفس و باید کاملا از بیخ و بن کند و انداخت اونور تا دچارتنگی نفس در روزهای خاص و نا خاص زندگی نشیم.اگر دکتر آشنا سراغ دارید به من معرفی کنید و جایزه بگیرید.اگر خواستید من راه نفسم و میدم به شما!

Tuesday, May 15, 2007

No.85 : I Killed Him!

آره من زدمش! بد جور هم ز دمش،مرد!یعنی مرد؟تو میگی مرد؟به نظر نمی اومد....نه بابا ! چرا باید بمیره؟تازه من که تقصیری نداشتم.اون...اون...نه نه!این نباید اتفاق افتاده باشه!حتما خوابی چیزی بوده....اما من که بیدارم ایناهاش بستنی این بچه واقعی،پس منم بیدارم.

من هیچ دخالتی نداشتم!اصلا اون هفت تیر اونجا چی کار میکرد ؟میدونم حتما منظوری داشتن.آره آره این کار و کردن که من با اون نقره ای خوش دست یکی و بزنم...من زدمش.یک سرب داغ نشوندم درست بین چشمهاش،چشمهای هیز ش.پس دیگه حتما مرده اما...اما اون که داشت با چشمهای باز ،باز ِ باز منو دید میزد.حتی وقتی خون گوشه چشمهاش دلمه بسته بود.نگاه نکن عوضی،بهت گفتم نگاه نکن.اون چشمهای همیشگی...خیره که مثل سوزن تو مغزم فرو میره...روت و بر گردون.یعنی من بودم؟آره اون...داشت نگاه میکرد.اما یکدفعه...بنگ!حالا دیگه راحت میتونم بگم زدمش.اسلحه خوش دستی بود.دیدی چه صدایی داد وقتی ماشه رو چکوندم؟واقعاً لذت بخش بود.همه چیز تو یک لحظه!اما...اما...من که واقعاً نمی خواستم اون بمیره.یعنی من کشتمش؟

با همین دستهام؟آره دیگه ابله کشتیش! با دستهای خودت،با دستهای خودم.اما اون حقش بود!حقش بود؟شایدم نبود!اگه نبود چرا کشتمش،اگه اشتباه کرده باشم!شایدم نمرده باشه،باید یک بار دیگه چک کنم.اما اون ...اونجا افتاده بود با چشمهای باز،شاید هم خواب بوده...اما با چشم باز؟نه،نه!هیچ کس با چشم باز نمیخوابه.فقط مرده هان که...من کشتمش!

همیشه با من بود همیشه تصویرش اونجا بود،تو آئینه!اون لعنتی همیشه راست تو چشم هام نگاه میکرد،جای من ایستاده بود.من!همه آینه رو پر کرده بود.ولی من...کشتمش.یعنی من خودم و کشتم؟مگه میشه؟چرا این بستنی آب نمیشه،نکنه واقعی نباشه؟....

No.84 : I'm Still Alive!

Click to Download - Bi tarbiat by "Kiosk

میگی از حریق ِ نفت کش
میگی از جنگ و کشاکش
مجری اخبار و گزارش
...یک آدم ِ دروغگوی
یک برنامه واسه جوونی
"!روزاتون سبز وآسمونی"
قدر میکروفون و میدونی
!عشوه نیا آی بچه